قلبم مثل گلوله آتشی ست
دیگر اشکهایم نمیتوانند خاموشش کنند.
چه شد!دست خدا کجاست ؟
چرا من از داغ کینه میسوزم
چارهی قلب بیمارم کو !
من پشت دیوارم یا شما ؟
گم میشوم هرقدر بیشتر دنیا را ميگردم برای پیدا کردنت
در من احساسی جز تو نیست بیدارم کن
خواب چشمانم خسته است میخواهد لحظهای بیدار شود
در شب یلدای سکوتم طولانیترین فریادم را ميشنوي
من احساس میکنم سیلی مرگ را بر گونه انتظار و دل تنگیم
پر از داغ شبهای بیستارهام
شايد دل را به دیدار قصر غم ببرم
من چه خستهام.......
شکسته شدم آرام و بی صدا پشت دیوار بلند و نمور آرزو بیدارم کنید........
در سكوتي سرد خاطراتم را باتو ورق زدم
تنها ئي آخر هر صفحه بود
دستانم خالي ، سرد وساكت....
به آرامش فكر ميكنم ....
به آرامشي كه بعد از نجات از طوفان قلب تو خواهم داشت
به گريه فكر ميكنم....
به گريه هايي كه بعد از رها شدن از مشتهاي بستهي تو خواهم داشت
به رويا فكر ميكنم...
به روياي آزادي كه بعد از آزادي از چشمهاي تو خواهم داشت
اما....
به رفتن فكر نمي كنم....
كه اگر بروم نميخواهم به هيچ چيز ديگري فكر كنم....
باز هم صبر ميكنم...
صبر ميكنم... چه چيز را؟ چه كسي را؟
به احساس من خط خورده چگونه صبر كنم
دنياي پشت سرم سياه، دنياي پيش رويم سياه،
حالا بگوئيد من چطور صبر كنم؟
دلم خيلي كوچك است
جاي صبر تو در آن نيست
کار را تمام کن یا خط بکش، یا پاره کن، یا از نو بنویس
ادامه مطلب