خزان شدهام....كاش باران بباردlove |
نمیدانم چرا....؟
بارن پاییزی همیشه برای من غم انگیز است
دیگر آواز پرستوها برایم عاشقانه نیست
از بس که گوشم از عاشقانه های دروغ پر شده
نمیدانم دست خوش کدام تقدیرت شده ام؟
که این گونه تنهایم
دلم گرفته، شاد نیستم، غمگین هم نیستم،
حرفی نمیزنم، نه اینکه حرفی برای گفتن نباشد!!!
نمیدانم از کجا باید شروع کنم
گوشی برای شنیدن نمی یابم
نه اینکه تنها باشم! نه !
دورو برم پر است از آدمهای خوب و بد
به دوستای خوبم که میرسم
انقدر شاد میشوم که دلم نمی آید با حرفهایم فضای
دوستیمان را ابری کنم
به آدم های بد که میرسم
درد دلهایم از یادم میرود
سکوت و گریه و درد
برای تنهاییم است و فقط میتوانم برای تنهائم درد دل کنم
مگذار كه یاد ما را طعم تلخ این حقیقت ببرد
بیا برگرد تا خونه از عادتت سیر نشده
گاهی به فریادی صدایت را نمی شنوند
گاهی سکوت میکنی و همه گوش می شوند
به گماهم چپ افتاده دنیا به طالعم!!!
گاهی به جای اشک چشمم پر از خون می شود
بی دلیل است خنده های من
گاهی تو می شوی بهانه ی گریه های من
تقدیم به همه ی عاشقای تنها
هر چی اینجا مینویسم...
هر چی اینجا میخونی...
همه درد دلمه.... واسه کسی نمینویسم...
غم و غصه... شادی و خنده... آه اشکم
واسه کسی نیست....
همه از بی کسیه
به کسی نمیخندم.... به کسی دل نمیبندم
هر چی که دلم بگه اینجا مینویسم
تو هم هر چی دلت میگه بنویس واسه عزیزت
تنها نیتم ..... کسی تو دلم نیست
اگه نه شلوغه دوروبرم
بزار از دوری و از عشق و از .....
همه چی دور باشم شاید آروم بخوابم
اونی که واقعا دوست داشته باشه. شاید ازیتت کنه... ولی هیچ وقت عذابت نمیده. شاید چند روزی حالت و نپرسه...ولی همه هواسش پیش توئه شاید باهات قهر کنه... ولی هیچ وقت راحت ازت دل نمی کنه
مهربانی را از درخت یاد گرفتم که وقتی به آن لگد زدم به جای سیلی بر سرم شکوفه ریخت
به دنیا بگوئید بایستد من دیگر توان رفتن پا به پای او را ندارم دلم بی بهانه شده دیگر احساسی ندارم به آسمان بگوئید غرورش را میشکنم... با دل کندن از بارانش من از خیس شدن نمیترسم دیگر چتر نمیخواهم نرسیدن برای من تکراریست دیگر راه نمیخواهم به دنیا بگوئید بایستد...
با چشم میبینم با قلب احساس میکنم
اما همیشه تنهای تنهایم
اگر روزی بارانی شدی به کویر دلهای تنهای عاشقان ببار
دستهايم را بگير
مرا از زمين بلند كن، ببين!
باورت دارم،
هنوز اشك هايم به خاطر تو ميريزد
اگر اين اشكها ارزش دارد، به من نگاه كن
به ريشه هاي فرسودهام نفس بده...
باورت دارو....
يك بار ديگر عاشقم كن
به احساس من بعد عاشقي بخند
به گريههاي دل بستگي بخند
به دستهاي خالي من تو بخند
به انتظار بي پايان من بخند
به چشمهاي هميشه ابري عشق بخند
نبسته كس به من دل نبستهام به كس دل
چو تخته پاره بر موج رها رها رها من
زمن هر آنكه او دور چو دل به سينه نزديك
به من هر آنكه نزديك از او جدا جدا من
نه چشم دل به سويي نه باده در سبويي
كه تر كنم گلويي به ياد آشنايي
ستارهها نهفته در آسمان ابري
دلم گرفته اي دوست هواي گريه با من
كسي كه به بهترين لحظهي عمرش رسيده بود با خودگفت:
چقدر زيباست من همهي عمر را آمدهام تا به اينجا برسم
با خودم ميگويم :من تا اينجا آمدهام، تاكجا كجا خواهم رفت؟ كدام لحظه
بهترين نقطهي پايان راه من خواهد بود؟
با خودم فكر ميكنم آيا لحظهاي اين چنين در زندگي من وجود دارد؟
كدام لحظه...؟ كدام روز...؟ چه كسي...؟ آيا تا آن روز چشمي براي ديدن، دستي براي گرفتن،
قلبي براي عشق ورزيدن، دلي براي شادي،پايي براي ياري، خواهم داشت؟
خدايا... ديرنكن تمام ميشوم...
شب من ساكت و خوابم پر از كابوس و درد
باورم شده بميرم يكمي آروم ميگيرم
فراموشت نكردهام
تو هر وقت خواستي بيا...
چشم به راه توام... صدايم كن
بيا....
قلبم مثل گلوله آتشی ست
دیگر اشکهایم نمیتوانند خاموشش کنند.
چه شد!دست خدا کجاست ؟
چرا من از داغ کینه میسوزم
چارهی قلب بیمارم کو !
من پشت دیوارم یا شما ؟
گم میشوم هرقدر بیشتر دنیا را ميگردم برای پیدا کردنت
در من احساسی جز تو نیست بیدارم کن
خواب چشمانم خسته است میخواهد لحظهای بیدار شود
در شب یلدای سکوتم طولانیترین فریادم را ميشنوي
من احساس میکنم سیلی مرگ را بر گونه انتظار و دل تنگیم
پر از داغ شبهای بیستارهام
شايد دل را به دیدار قصر غم ببرم
من چه خستهام.......
شکسته شدم آرام و بی صدا پشت دیوار بلند و نمور آرزو بیدارم کنید........
در سكوتي سرد خاطراتم را باتو ورق زدم
تنها ئي آخر هر صفحه بود
دستانم خالي ، سرد وساكت....
به آرامش فكر ميكنم ....
به آرامشي كه بعد از نجات از طوفان قلب تو خواهم داشت
به گريه فكر ميكنم....
به گريه هايي كه بعد از رها شدن از مشتهاي بستهي تو خواهم داشت
به رويا فكر ميكنم...
به روياي آزادي كه بعد از آزادي از چشمهاي تو خواهم داشت
اما....
به رفتن فكر نمي كنم....
كه اگر بروم نميخواهم به هيچ چيز ديگري فكر كنم....
باز هم صبر ميكنم...
صبر ميكنم... چه چيز را؟ چه كسي را؟
به احساس من خط خورده چگونه صبر كنم
دنياي پشت سرم سياه، دنياي پيش رويم سياه،
حالا بگوئيد من چطور صبر كنم؟
دلم خيلي كوچك است
جاي صبر تو در آن نيست کار را تمام کن یا خط بکش، یا پاره کن، یا از نو بنویس
ادامه مطلب |